سلام سلام عید همه مبارک شماهایی که بچه دارین شبا بچه هاتون چطوری میخوابن؟ با قصه؟ لالایی؟ جیغبنفش؟
آقا این گل پسر ما به هیچ صراطی مستقیم نیست . پروسه خوابیدنشو داشته باشین:
مسواک که کیزنه میره رو تختش. منم میرم براش قصه میگم بعد میگه بیا نازیم کن ، نازیش میکنم لالایی میگم یکم شوخی و خنده که با شادی بخوابه بعدم شب بخیر میگم که بیام بیرون میگه نرو یکم دیگه بمون ، بیا کنارم دراز بکش و ....بالاخره میام تو اتاق خودمون دراز که میکشم میبینم کنارم ایستاده .
آوا: جانم مامان؟
محمد: آب میخوام
آوا: یکساعت قبل از خواب خوب نیست آب بخوری برو لالا مامان جان(به اندازه ی گالن آب خورده رفته تو رختخواب)
میره تو اتاق . چندثانیه بعد
مامان من میترسم
از چی؟
از تاریکی
خب اونجا که تاریک نیست چراغ خواب روشنش کرده
باشه من بازم میترسم ، بیام پیشت بخوابم
و
و
و
و این روند هرشب به مدت 2 ساعت ادامه داره . کاملا منتظره ی فریاد بشنوه و با دلخوری بخوابه ، اصلا انگار شادی بهش نیومده.
دیشب من دیگه ساعت 12 از هوش رفتم . کاملا از من ناامید شد رفته بوده سراغ باباش. دیگه دیدیم از صدای پچ پچشون نمیشه خوابید . مثلا یواش حرف میزدن من بیدار نشم . نگاه به ساعت کردم دیدیم 2 شده. همسری هم دیگه کلافه شده بود از دستش . گفت محمد ی بار دیگه بیای اینجا ی چیزی میزنم تو مخت ، خب بخواب دیگه.
شب که بشه ی 10 باری میاد بالا سرت . اینا جدای از اون سوالایی که از همون تو اتاق میپرسه.
اصلا دیگه موندم چیکارش کنم .
دیروز که کلا به درگیری با محمد گذشت. مثلا روز عیدمون بود . رفت حمام نیم ساعت بعد صدا زئم محمد جان تو چه مرحله ای هستی ؟ گفت میشه نگم؟ گفتم باشه نمیخوای نگو اما سریعتر ، باید تو مصرف آب صرفه جویی کرد الان خیلی مناطق برا خوردن هم آب ندارن بخاطر مصرف زیاد ماهایی که آب داریم . گفت باشه. فکر میکنین تو اون نیم ساعت که تو حمام بود و شیر آب هم کاملا باز چیکار کرده بود ؟.......... حتی هنوز زیر دوش هم نرفته بود بدنشو خیس کنه. یکساعت و نیم بعد گفتم بیا بیرون دیگه . رفتم در حمام میگه شامپو ندارم !!!!!!!!1من چشام داشت میزد بیرون گفتم پیکارش کردی تو 3بار بیشتر حمام نرفتی با این شامپو....
خدایی ی بچه 8-9 ساله دیگه نباید درک درستی از مصرف این چیزا داشته باشه؟ من توقعم ازش بالاس؟ این چندمین بار بود که ما سر هدر دادن شامپو بحث داشتیم. ی بار براش شامپو بدن گرفتم رفت حمام دفعه بعد صدا زد مامان شامپو بدن بیار برام. گفتم تو حمامه . گفت تموم شده .
من فکر کردم اون قبلی و میگه رفتم درحمام دیدم واااا همون شامپو که جدید گرفتم دستشه خالیه خالی.....در عوض وانش پر از کف . کل شامپو خالی کرده بود تو وان کف درست کنه . اینهمه اون بار براش توضیح دادم دوباره با شامپو موهاش اینکارو کرده بود . خیلی حرصم گرفت ازش کلی داد و بیداد کردم . که البته بی فایده س و بعدش پشیمون شدم.
بالاخره از حمام اومد بیرون و آماده شدیم بریم بیرون . ی سر هم به مادربزرگم بزنیم.
گفت من یکم ادکلن بزنم . مخالفت نکردم گفتم بذار دادو فریادا ادامه پیدا نکنه و کمتر باهاش مخالفت بشه . زد.داشتم ارایش میکردم که اومد ادکلن برداشت گفت بدم بابا بزنه. رفت پیش همسری یهو صدای همسری و شنیدم گفت چیکار میکنی یکی بزن چرا اینجور کردی ؟ نه من نمیخوام من زدم. دیگه جیغم دراومد گفتم مگه بهت نگفتم همون که زدی کافی بود ؟ مگه نبردی بابا بزنه برا چی خودت دوباره زدی؟ کلا سکوت مطلقه. منم گفتم سریع برو لباستو عوض کن . یکم هم غرغر کردم خودم با خودم . آخه چرا اینقدر زبون نفهم . خب وقتی من دئارم راه درست و کار درست و میگم چه مرضیه بره ی کار دیگه بکنه که خودش هم میدونه خوب نیست.
اصلا دیروز کلا روز من نبود . ارایش کردم کامل. یهو یادم اومد وضو نگرفتم . اینقدر حرصم گرفت که نگو . گفتم ولش کن میریم برمیگردیم نماز میخونم فکر کردم ساعت 7 باشه لباسامو پوشیدم دیدم ساعت 8.30 است . هیچی دیگه صورتم شستم وضو گرفتم مجدد آرایش کردم نماز خوندم رفتیم خونه مادربزرگم . اونم که کلا سایلنته .
ما هرشب میریم خونه بابام ذیشب همسری رفت به اون سمت گفتم نمیخواد بری. بریم خونه شام درست کنم زود بخوابیم . دیگه رفتیم به سمت خونه . تو راه هی همسری گفت هیچ جا نریم؟ گفتم مثلا کجا؟ ی جا بگو بریم. ولی هیچ جا به ذهنمون نمیرسید. سابقه هم نداشت ما از خونه بیایم بیرون و اینقدر زود برگردیم . تا سر کوچه هم اومدیم بعد همسری گفت : غذا بگیریم بریم همونجا که چند شب پیش گفتی هوس کردی بری اونجا به یاد قدیما؟ گفتم بریم. جاتون خالی رفتیم جوجه گرفتیم و رفتیم اونجا . اتفاقا زیرانداز هم نداشتیم فلاکس هم نداشتیم ولی خوب بود . حالمو کمی خوب کرد.
اومدیم خونه و منم که دیگه 12 خوابیدم و مابقی هم که گفتم
مثل وسایل شارژی هستم . صبح که محمد از خواب بیدار میشه شارژم فوله قربون صدقه و از این حرفا به شب که بشه دیگه تحمل ندارم . نه اینکه خسته باشم . ولی نمیتونم دیگه کاراشو بگذرونم . بنظرم خیلی خنگ بازی از خودش درمیاره . خیلی سادس اصلا از این بچه های حراف و زرنگ نیست. البته هم معلمش هم مشاوره گفت اصلا بچه منگ و گیجی نیست. ولی نمیدونم چرا من یه همچین نظری روش دارم