و خدایی که در این نزدیکی است

فروشگاه ایرانیان

و خدایی که در این نزدیکی است

فروشگاه ایرانیان

روزهای گذشته

سلام سلام

میدونم خیلی وقت نبودم حالا میگم چی شد

هفته قبل بنده دوباره فاز غمباد گرفتن برداشته بودم وی شب با دیر اومدن همسری که رفته بود عزاداری این انبار باروت منفجر شد و بهش گفتم دوزار هم نمی ارزه این عزاداری رفتنت ، من که راضی نیستم حالا هی برو تو سرو سینت بزن . امام حسین عزادار زیاد داره اما این خونه فقط ی مرد داره ....شاید کمکم بودی ، شاید زود اومدنت باعث بشه دلم نگیره و.....البته کلی عذرخواهی کرد که آره حق با توئه باید میومدم اما فکر نمیکردم اینقدر بهم احتیاج داشتی گفتم یک ساعت میرم و میام خونه ....اما دیگه فایده نداشت . دیدین ی موقع ها با اینکه آدم قهر میکنه اما همش منتظره شوهره بیاد سراغش نازش و بکشه؟؟اما اونطوری نبودم ، اصلا نه عذرخواهیش برام مهم بود دیگه نه محبتاش . خلاصه ی دوسه روزی به همین منوال گذشت . وقتی هم ی چیزی پیش میاد سریع نبش قبر خاطرات شر وع میشه و تلخی های صدسال پیش میاد جلو چشم آدم . با اینکه همیشه با خودم سعی میکنم مشکل امروز و با گذشته ها پیوند ندم اما اینبار اصلا موفق نبودم . بعد از دو سه شب، ی شب نشستیم صحبت کردیم ....آخه چه فایده هی بره و بیاد قربون صدقه من بره ...این پاک کردن صورت مسئله س ....خلاصه اینبار حرف زدیم . ی چیزایی اون گفت حتی درباره اون شب که رفته بود عزاداری گفت رفتم خونه بابام اینطوری کردن ناراحت شدم نخواستم با اون حال بیام پیشت رفتم مسجد ی ساعتی بودم که بهتر بشم بیام .

بعد از صحبتا حالم خوب شد خیییییلی خوب.

همسری کدوحلوایی گرفته یود . ما بهش میگیم کدو قلقله زن(داستانش و که یادتونه؟) نه من دوست دارم نه محمد . چندرو.ز بود همینطور گوشه آشپزخونه بود دیدم تنها راهش اینه که کیکش کنم . رفتم پوست بگیرم دیدم واااای چقدر سخته . کفرم دراومد از دستش گفتم حالا واجب بود ؟ نیست خیلی وقتم آزاده میره برام کار زیاد میکنه ....همون موقع به خودم گفتم آوا غر زدن ممنوع . چه فایده بشینی درست کنی بعد بیاد بهش غر بزنی هم خودتو خسته کردی هم کارتو بی ارزش ....

دیگه دست نزدم به کدو...همسری که اومد گفتم عزیزم این کدو رو پوست بگیر پوره کنم . اونم خوشحال از اینکه مفید واقع شده و الان ابرقهرمان زندگیشه ، نشست پوست گرفت . منم بخارپز کردم و بعد هم پوره کردم و ی کیک خوشمزه باهاش درست کردم.

دروغ چرا خودم نمیتونستم بخورم چون توش کدو بود ...بطرز چندش آوری ی تیکه خوردم دیدم واااااای عالیه تا فردا شبش 3 تا دیگه پختم . تو چشم بهم زدنی کیکا تموم میشد . محمد که اینقدر ادا داره تو خوردن خوشش اومده بود . بهتون توصیه میکنم حتما درست کنین و تو این فصل از خوردن این خوراکیه پرخاصیت غافل نشین .

شنبه جوجه نوبت داشت برای ختنه ...همه گفتن بذار پاش خوب بشه بعد ببرش ولی گفتم نه بذار هردو با هم خوب بشه و راحت بشم .

شنبه رفتیم و اینقدر گریه کرد که نگو...محمد کلا برای ختنه شدن ی جیغ کشید ...نه گریه نه بیقراری اما این جوجه کشت مارو ...

همسری گفت بریم خونه...گفتم نخیر میریم خونه بابام ...شما که نیستی سرکاری من چیکار کنم دست تنها ...حداقل اونجا مامان کمکمه...والا نفسش از جای گرم درمیاد ....تو شیکمش بخاری گذاشته ...

رفتیم خونه بابام و دوشنبه شب اومدیم خونمون.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.