تازه
از مهمونی اومدیم ،دراز کشیدم و های دی بازی میکنم و صدای قربون صدقه
رفتناش تو گوشمه و همزمان آوازخونی های جوجه در جواب اونهمه قربون صدقه
رفتن بی اختیار لبخند رو لبم میاره....همینطور بازی میکنم و فکر میکنم خیلی
وقت بود از این دست مهمونی ها نرفته بودم.....میرم تو فکر که چی شد که
رسیدیم به اینجا، یهو چطوری اینقدر روزگارمون عوض شد ک خودمونم متوجه
نشدیم، یهو صداش به خودم میارتم....کجا رفتی جیگر.....سعی میکنم فکرمو جمع
کنم ، لبخند زدم و نگاش کردم دوباره بازی، زد به پام که کجایی....گفتم
همینجا و خودمو غرق بازی نشون دادم ، اما حس اینکه چقدر بهم نزدیکه که رشته
افکارم تو دستشه حتی وقتی غرق خنده های جوجه س منو از اون افکار پرت میکنه
و باعث میشه با لبخند بگم خداجون دمت گرم