و خدایی که در این نزدیکی است

فروشگاه ایرانیان

و خدایی که در این نزدیکی است

فروشگاه ایرانیان

سوتی همسری

آقای همسر سوتی داده در حد المپیک .....چند شب  قبل گفت آوا شیرینی کشمشی درست کن گفتم نمیشه .باید از روز قبل کشمش و خیس کنم . مواد کیک شکلاتی و اماده گداشتم و رفتم جوجه رو بخوابونم. جوجه که خوابید اومدم اشپزخونه . همسری خوشحال گفت آوا کشمشی بزن. گفتم نمیشه گلم....گفت کشمشش ردیفه. من اماده کردم.

یهو ی چی اومد تو ذهنم اما ....گفتم چطوری...خوشحال و خندون گفت خب دیگه ما اینیم. انگار که چه کشفی کرده بود نمیخواست لو بده....

ریز نگاش کردم گفتم ریختیشون تو ابجوش؟ !!!!!!نیشش تا بناگوشش باز بود که یعنی بهتر ازاون.....گفت جوشوندمشون......موذیانه نگاش کردم . از نگاهم ی چیزایی دستگیرش شد...گفتم پسرحاجی کشمش بجوشونی چی میشه؟ با شک گفت چی میشه؟ نگاش کردم و خندیدم ....گفتم بچه مومن ....پسر حاجی....باب صف اولنماز جماعت ....کشمش بجوشونی نجس میشه....شراب میشه. تا من بگم خودش دیگه فهمیده بود چه دسته گلی به آب داده ....

ولی مگه دیگه کسی میتونست جلو زبون منو بگیره ....رفت و اومد بهش گفتم از پسر حاجی بعیده ...بابا شما مومنا دیگه چرا 

خانواده شوهر من خیلی ادعا دین و ایمان دارن ...از اونا که فقط اینان که خدارو میشناسن و بقیه کشک....حالا اکر پسر مجردشون ی بیوه زن و هربار میاورد خونه مادربزرگشون لابد از مومنیشونه ....یا دخترشون با لباس مجلسی و غرق ارایش از کوچه رد میشد بره عروسی ، طوری نیست . اما عروسشون با مژه مصنوعی بود ...وای خدا بدور ، باید فرش و آب کشید .....نباید از کنار این آدم رد شد.

خلاصه تیکه بارون شد اون شب.مدیونین اگر فکر کنین به همینجا ختم شد .....خدا نکنه آوا از یکی سوتی بگیره . پام رسید خونه مامانم ......

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.