و خدایی که در این نزدیکی است

فروشگاه ایرانیان

و خدایی که در این نزدیکی است

فروشگاه ایرانیان

شروع سال ۹۵

سلام به همه دوستان ....عید همگی مبارک....سال خوبی و برای همتون آرزومندم

راستش نمیخواستم اولین پست سال جدید با آه و ناله و غر زدن شروع بشه به همین دلیل ننوشتم 

حالا اومدم با ی عالمه انرژی بنویسم بعدش اگر شد از غرغرها

دیروز ناهار خونه مامانم بودیم ، خاله هام از تهران اومده بودن و ی سریشون رفتن و یکیشون موند. منم از شب قبل به مامان گفتم که با خاله بیاین خونه ما، دیگه ی سری تعارفات که نمیخواد و زحمتت میشه و اینا و درآخر قبول کردن.خواهرم هم دعوت کردم و شدیم ده نفر.

ناهار که خوردم سریع اومدیم خونه، همسری هم خرید کرده بود . دست بکار شدم . مرغارو شستم و ی سری گذاشتم نیم پز بشه بقیه هم بسته کردم گذاشتم فریزر. ی مدل شیرینی درست کردم ، همسری هم گفت من از اینا بخورم دندونم درد میگیره کیک یزدی درست کن ، اونم درست کردم. سیب زمینی هم گذاشتم بپزه الویه کنم. ژله هم سه رنگ درست کردم تو قالب بزرگ ستاره ای...وقت نبود برا ژله های مدلدار. برنج هم خیس کردم که پلو ساده بپزم و باقالی پلو. کاهوهارو هم شستم . به مامانم هم گفته بودم فسنجون درست کنه بیاره. مرغا که نیم پز شد برنج و آبکش کردم و مرغا که همه ساق بود چیدم کف قابلمه و برنج و ریختم روش و دم کردم. الویه هم تزیین کردم ، ژله هم که آماده شده بود چون آب کمتر ریختم تا زودتر آماده بشه. شیرینی ها هم آماده شد و تو شیرینی خوری چیدم سوهان هم گذالشتم . مامانم اینا که اومدن همه چیز آماده بود فقط سالاد درست نکرده بودم.

من وقتی مهمون داشته باشم خیلی استرس دارم، همش فکر میکنم به کارا نمیرسم ، میخوام همه چیز پرفکت باشه و نهایت تزیین و انجام بدم. اینبار مدام به خودم میگفتم آوا اصلا نگران نباش و همینطور که کارارو میکردم لبخند میزدم ، اصلا چهره ی مضطرب به خودم نمیگرفتم ....چقدر این لبخند های الکی تاثیر داشت. 

خالم که اومد گفت آوا همه اینارو از بعدازظهر که اومدی آماده کردی؟؟!!!!

شب هم که سفره رو چیدیم خیلی خوشگل شد سفره همه خیلی تعریف کردن و خوششون اومد و حسابی خوردن.منم خستگی از تنم رفت وقتی دیدم غذاها براشون لذیذه.

فقط سر سفره که نشستیم مامانم به خالم گفت خوب شده فسنجون؟؟!!!! یکی نیست بگه زن حسابی حالا ی قابلمه خورشت ارزش نداشت که بخوای تو چشم کنی و خودی نشون بدی....من برام مهم نبود ، اصلا هم در پی این نبودم بگم خودم درست کردم اما همسری به مذاقش خوش نیومد این حرف، خواهرم هم گفت کارش قشنگ نبود .

اینم از مهمونی.

کادو روز مادر هم ی بلوز و ی ساپورت مامان گرفته بود برا خودش که گفتم من پولشو میدم ، ۵۰ تومن هم پول دادم.

همسری هم رفته بود برام کیف بخره که گفتم نمیخوام ۱۰۰ تومن پول داد بهم.

بهش گفتم برا مامانت چی میگیری گفت نمیدونم ی جعبه شیرینی. بهش گفتم ببین این ی روز درسال بیشتر نیست و پدرمادرا این روز و برا خودشون میدونن به نظر من خیلی جالب نیست شیرینی خریدن یا گل و گلدون. ی جعبه شیرینی حداقل ۲۰-۳۰ تومن باید داد ، این پولو برا خودش هزینه کن و ی چیزی بگیر مخصوص خودش، دیگه همسری هم برا مامانش ی بلوز خریده بود که بقول خواهرم حیفه کوفت ، اما خوشحال شدم از اینکه دست خالی نرفته بود.

همچنان مادرشوهر هیچ سراغی از جوجه نمیگیره.

قبل از عید پدرشوهر بیمارستان بستری شد و عمل کرد . من رفتم دیدنش که اصلا همسری انتظار نداشت. اگر چه رفتم و جواب سلامم فقط ی تکون سر بود اما من برا رضایت خدا رفتم و غمم نبود . خواهرشوهرا هم هیچکدوم نرفتن دیدن باباشون اونوقت منه عروس توقع کنم؟؟؟

یادتون بود براش دعا کنین ‌ سرطان داذه و بعد از تعطیلات میره شیمی درمانی، هنوز خودش نمیدونه.

عیدی به مزخرفیه امسال نداشتم.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.