و خدایی که در این نزدیکی است

فروشگاه ایرانیان

و خدایی که در این نزدیکی است

فروشگاه ایرانیان

بریدگی همچنان باقیست

گفته بودم خیلی بدزخمم؟ خب معلومه نگفته بودم

بنده فوق العاده بدزخمم....یعنی اگر جایی از بدنم زخم بشه ، خیلی دیر خوب میشه....دیشب بعد از هشت روز بخیه هارو کشیدیم....دریغ از ی میلیمتر جوش خوردن زخم....تازه جای سوزنای بخیه هم بهش اضافه شده....یعنی با ی زخم کاملا تازه مواجه شدم که حتی خون هم اومد ازش.

حداقل قبل از بخیه ی خط بود. الان ی خط با چهارتا سوراخ....من چیکار کنم آخه....اه اه اه

حالا بادرنظر گرفتن این مورد ، فکر کنین من اگر سزارین میشدم .....شک ندارم چندوقت ی بار دل و رودم تو دستم بود...والا

منو بیمارستان یهویی


خب جونم براتون بگه دیروز میخواستم بیام با ی پست درست و درمون...با خودم گفتم هرجور شده میشینم عکس آپلود میکنم که نشد ، حالا میگم چرا

دوروزه گلوم درد میکنه، سرماخوردگی نیست فقط گلودرد....صبح جوجه رو بردیم برا واکسن، قبلش میخندید خانمه میگفت ای جان ، من دلم نمیاد بهت بزنم اینطوری میخندی. خیلی هم گریه نکرد طفلی. 

اومدیم خونه و قصد داشتم تمیزکاری کنم. اول ناهار گذاشتم بعد گفتم بزار ی زنگ به مامانم و خواهرم بزنم بعد برم سراغ کارا

مامان بنده که معرف حضور هستن....ی شرح کامل از مریضیاش داد‌و خداحافظ....

خواهرجان هم که هربار یکساعتی صحبت میکنه، اولش هم بهش گفتم کار دارم اما خب تا گله مندیاش تموم نشه محاله خداحافظی کنه....که استثنا‌‌`ایندفعه حق داشت گله کنه.

قطع که کردم افتادم رو دور تند و سریع برنج گذاشتم بپزه و پذیرایی و مرتب کردم، جاروبرقی کشیدم بعد رفتم آشپزخونه ظرفارو شستم....ظرفا که تموم شد دست بردم جاقاشقی کنار گاز و بردارم که یدفعه دستم خورد به قوطی روغن و انگشت شستم و ناکار کرد

ی روغن جامد همسر کرفته بود برا شیرینی درست کردنا...تموم شده بود گذاشته بودم کنار ظرفشویی قلمو هم توش بود که قلمو و بشورم و اونم بندازم دورکه قبل از رفتن ی یادگاری به جا گذاشت و رفت.

زنگ زدم همسری که اتفاقا دیرهم کرده بود، گفت دارم میوه میخرم، یکم نگران شد گفتم چیزی نیست دستم بریده بیاببین چجوره....چند دقیقه نشد دیدم پله هارو چندتا یکی میکنه و میاد، دید و گفت بریم بیمارستان، اونموقع که اومد دیگه خونش بند اومده بود گفتم نریم دیگه که گفت نه بریم نشون بدیم.

سرپایی چندتاقاشق غذا خوردم و محمد موند خونه جوجه رو برداشتیم گذاشتیم خونه مامان ورفتیم بیمارستان.

دکتر دید و و گفت بخیه میخواد. دوتا بخیه خورد رو انگشت شستم و اومدیم جوجه رو برداشتیم و اومدیم خونه.

یعنی مدیونین اگر فکر کنین مامانم منو با انگشت پانسمان شده دید و از شرح حال دادن دست کشید. جواب سلام و که داد بجای اینکه بگه خب دختر چطوری ، چجوری دستت برید ....شروع کرد که سرم درد میکنه، کشت منو این سردرد، چشمام باز نمیشه، ظهر ناهار درست نکردم و....خخخخ

شوک

این هفته خبر طلاق دو نفرو تو فامیل شنیدم، واقعا شوک شدم یکیشون که با دوس پسرش ازدواج کرده بود و شش ماه بود عروسی کرده بودن که جدا شدن....مادرش داشت برام تعریف میکرد ، گفتم آخه شما که دیدین مشکل دارن چرا تو همون دوران عقد اقدام نکردین ، چرا گذاشتی دخترت تو سن بیست سالگی عنوان مطلقه رو یدک بکشه،....بنده خدا مادرش میگفت حریفش نشدم گفت میریم زیر ی سقف خوب میشیم. دیگه کلی دلیل آورد که به این خاطر نتونسته تحملش کنه....وقتی حرفاش و شنیدم دیدم چقدر بعضیا کم طاقتن ، چقدر همه چیز و راحت میخوان بدست بیارن...البته همه ی ما دوس داریم بی دردسر به خواسته هامون برسیم، اما اگر نرسیدیم باید بزنیم زیر همه چیز؟؟؟ 

فقط ی بار به مادرش گفتم خب همه زندگی ها اولش ی سری سختی ها داره، طول میکشه تا به درجه ای از اعتماد و عشق و باور برسن....یهو مادره گفت آوا نیگا به شوهر خودت نکن اینقدر خوبه ، تو نسبت به دخترای فامیل خیلی شانس داشتی....خواستم توجیهش کنم اما سکوت کردم....اینجور آدما فقط نگاهشون به دیگرانه و فقط ظاهر زندگی اطرافیان و میبینن....از طرفی چرا باید براش درون زندگیمو میگفتم.....پس سکوت کردم و گفتم انشاالله هر چی خیره همون بشه.

مگه من از اول اینطوری بود زندگیم ..،،میگفت پدرشوهرش دخالت میکنه تو زندگیشون پسره هم میگه هرچی بابام بگه.. حالا دخالت پدرشوهر چی بوده؟ اینکه عروسش کمی بیشتر به حجابش بها بده.....میخواستم بگم جمعش کن ، این دخالت نیست اگر باهاش درست برخورد بشه، اگر دخترت جبهه نگیره در مقابلش....دخالت این بود که منو همسرم بریم کارت عروسی بپسندیم بدیم چاپ ، بیاریم که پخش کنیم ...مادرشوهر بگه من شعر روی کارت و دوس ندارم باید کارتا عوض بشه....من بشم اسپند روی آتیش که بابا ما باهم پسندیدیم چرا ی مرد ۳۲ ساله باید به یک کلمه نظرش عوض بشه...بابا عروسی منه ، کارت عروسی منه دوس دارم شعرش این باشه...آخر سر هم عوضش کنن و دو روز مونده به عروسی تازه کارت پخش کنیم....این دخالته. 

هیچ پیشرفتی راحت بدست نمیاد ، اگر دیدین کسی به جایی رسیده شک نکنین که برای اون رسیدن سختی کشیده.

نفر بعدی ی دختر۱۷ ساله بود که ازدواج کرده بود و بعد از سه سال که البته هنوز عروسی نکرده بودن جدا شدن و آقا پسر صد میلیون از پدرخانم میگیره و طلاق میده.

به همسری گفتم مردم چه شانسایی دارن زن میگیرن عشق و حالشونو میکنن صد میلیونم پول میگیرن میرن با ی جدیدش دوباره شروع میکنن....البته بهش پیشنهاد دادم که اگر کیس اینطوری پیدا شد معطل نکنه که گفت ما از این شانسا نداریم ولش کن .

زمستان خر است

تنها حسن زمستون اینه که من توش متولد شدم وگرنه به هیچ دردی نمیخوره

مخمد همیشه مریضیاش و میذاره تو تعطیلات . روز اربعین حالش بد بود ....اگر خدانکرده ی روز دست و پاش هم بشکنه فکر کنم اول معده درد کنه و حالش به هم بخوره، همیشه وقتی مریض بشه تهوع داره ...دیگه سریع پرومتازین بهش دادم و با انتی بیوتیک خوبش کردم ، این یکی خوب شد جوجه کوچیکه مریض شد ..،شنبه صبح میخواستم میکاییل و ببرم دکتر که دیدم محمد هم دوباره گلاب به روتون بالا میاره . همسری هم خونه نبود و باید خودم میبردمشون. زنگ زدم مدرسه و گفتم محمد نمیتونه بیاد. بچه هارو زدم زیر بغل و رفتم دکتر . میکاییل و دید و گفت این دارو رو سه روز بهش بده اگر بهتر شد که ادامه بده تا خوب بشه اگر بدتر شد بیا بستریش کن.

دوباره اومدم این سر شهر محمد و بردم دکتر . دیگه همسری زنگ زد گفت بیام گفتم بیا 

 منو بذار خونه مامان باید شیر بدم خودت داروهای محمد و بگیر . دیگه سریع اومد و منو برد خونه مامان و تا سه شنبه شب خونه مامان بودم . خداروشکر هردوشون خوبن . البته محمد کامل خوب شد و جوجه رو به بهبوده. 

شنبه وقتی از دکتر اومدم و ظهر همسری اومد همه وجودش سپاسگزاری بپد. عذاب وجدان داشت که تنها بچه هارو برده بودم و نتونسته بود بیاد . مثل پروانه دورم میگشت ، باز هم به همین بسنده نکرد و گفت آوا دستت درد نکنه ...خیلی چسبید.

کاش اطمینان داشتم پیرشدن من تضمین خوب بزرگ شدن توست

ساعت یک ربع به هفت یهو از جا میپرم و میبینم خوابه، صداش میزنم ...مثل اینکه قبل از من بیدار بوده و میدونه چه موقعس. میره دستشویی ، میاد لباساش و برمیداره و میکه مامام امروز نرم مدرسه....

چرا؟؟

خستم

واقعا چه دلیل قانع کننده ای.

ساعت شده ۷.... بشقاب پنیر بدست داره میشینه پشت میز

میگم چیکار میکنی ....سرویس اومده

صداشو از آیفون میشنوم که داد میزنه وایسا نرو اومدم

یک ربع از زندگی من و محمد با اندکی تلخیص