و خدایی که در این نزدیکی است

فروشگاه ایرانیان

و خدایی که در این نزدیکی است

فروشگاه ایرانیان

دور تند زندگی

ی موقع ها هرچقدر هم رو دور تند باشی بازم عقب میمونی مثل امروز من ....

امروز محمد با ی بسته گل رس اومد خونه که باهاش ی چیزایی درست کنه و فردا ببره، دوساعت نشست ساخت خراب کرد....ساخت ، خراب کرد.....فقط بازی کرد اصلا به چشم تکلیف مدرسه بهش نگاه نمیکرد، بعد ناهار و بعدم تکالیفش و بعدم تا ۹شب جلو تلویزیون بود.....حالا من بعنوان مادر چیکار میکردم که بچم تا اونموقع شب جلو تلویزیون نشینه....عرض میکنم خدمتتون.

امروز واکسن شش ماهگی جوجه رو زدیم ، حالا چرا سه روز دیر؟ چون میشد روز تولد محمدآقا و به همین خاطر واکسن و دو روز دیرتر زدیم....خب بچه تب میکنه ، درد داره.ٔ.حالا اگر مامانش هم شب قبلش ساعت ۴خوابیده باشه که دیگه هیچی ....یا درحال چرت زدن بودم یا بچه بغل کردن، در این حین تونستم بکشمش سر گل بازی تا ی موبایل و ی انگور درست کرد. شده ساعت ۹شب بهش میگم میخوای چیکار کنی الان با اینا ؟ مگه صبح نمیخوای ببری ؟ انگار که با ی موضوع جدید مواجه شده باشه اومده نشسته ، اما گلا خشک شده بود دیگه....خلاصه به زور ی کسواک و ی کفشدوزک و ی حلزون درست کرد و قرار شد من اینارو رنگ کنم و براش بچسبونم رو تخته که صبح ببره...خسته نشه.

شهرزاد و تا ۱۹ دیده بودم که شروع کردیم با همسری از اول دیدن تا برسه به قسمت ۱۹ و بقیشو باهم ببینیم. دیشب مابقی قسمتهارو آورد، یکیش و دیدیم که بریم بخوابیم اما مگه کرمش میذاشت، همسری میگفت آوا اگر ببینی میزنمت. گفتم میبینم . گفت تو و جراتت. پاشدیم که بریم لالا دیدم ای وااااای من که امروز درگیر جوجه بودم چه خبره آشپزخونه ، حالا کاهو هم شسته بودم و ی عالمه کار دیکه ، این گل بازی های محمد هم که بود . هیچی دیگه ی سروسامونی به زندگی و تکالیف محمد دادم اومدم نشستم قسمتای باقیمونده شهرزاد و دیدم که شد الان..ٔالانم چندخط بنویسم ، نماز بخونم ، محمد و بفرستم بره، اگر شد بخوابم

دعا کنین جوجه بیدار نشه بتونم بخوابم

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.