و خدایی که در این نزدیکی است

فروشگاه ایرانیان

و خدایی که در این نزدیکی است

فروشگاه ایرانیان

اندر احوالات امشب

دلم میخواد بنویسم هوراااااا ،آخجون عروسی.....اما عملا میگم اه اه عروسی...

امشب عروسی دعوتیم....خوشبخت بشن انشاالله.

دیشب برا همسری کادو روز پدر گرفتیم با محمد

دودست لباس زیر، ی حولهدحمام، ی جفت دمپایی طبی، کتونی پرفکت استپس

اونوقت میگن روز مرد آقایون جوراب عیدی میگیرن، والا روز مادر محمد به من جوراب داد، اونوقت مال باباش اینهمه از عیدیاش هزینه کرد. شانس و میبینی...ههههه

تازه حواسم اومده سر جاش بهش میگم مگه تو نرفتی روز زن برامن کیف بخری ؟ میگه خب خودت گفتی نمیخوام پولشو بده. گفتم خب آره اما تو کیفی که میخواستی بخری ۲۱۰ تومن بود، پس چرا  ۱۰۰ تومن به من دادی؟؟ میگه بیا ، دوزار کادو برام خریدن دارن اینجوری میتیغن.....زدن این مرد اوجب واجباته، مگه نه؟ 

همین چندروز پیش ی ماشین کنترلی خرید ۱۳۰ تومن دیشب دوباره چشمش افتاده به اسباب بازی میگه میخوام. حالا بخره هم نهایتش سه روز عزیز باشه دیگه نگاه هم بهش نمیکنه. کلا مرض خرید داره. کاش اسباب بازی کرایه ای بود آدم میخرید هفته بعد ی چیزی ازش کم میکرد پس میگرفت، جا نداریم دیگه برا اسباب بازی

توضیح

پیرو پست قبلی

دوستان من مهمون خیلی دوست دارم، واقعا از مهمون و مهمونداری لذت میبرم ، اما وقتی صاحبخونه میگه فلان ساعت مهمون بذاره ۲_ساعت زودتر بیاد خب برنامه ها آدم به هم میریزه. 

من ی دستم به شام درست کردن بود ، مامانم اینا شام خونمون بودن ، ی دستم به پذیرایی. حالا پسراهم دارن سرماخوردگی میگیرن بیرون غذا درست کردم که بو نپیچه تو ساختمون. دیگه تصور کنین خودتون من چطوری مهمونداری کردم.

بعد هم شام موندن ، تا ۱۲ شب هم نشستن و آقاهه یک نفس تا اون موقع نطق کرد.

بگذریم، ی چیزی بگم بخندین

چندروز پیش رفتیم ی جا مهمونی ، همسری منو رسوند و محمد و با خودش برد. ی خانمه منو دم در دید بعد که رفتیم تو ، گفت این دوتا بچه ها مال شمان؟ گفتم بله ...گفت ماشالا اصلا بهت نمیاد من فکر کردم عقد کرده ای. تازه زایمان کردی؟ گفتم ۶ماهه. ی نگاه متعجبانه کرد و رومو برگردوندم دیدم یهو جوجه دستش و کرد تو لیوان چای و هم چایی ریخت و هم دستش سوخت. از بس ملت پچ پچ کردن آخر خانمه اومد گفت نگی چشمش کرد من ماشالا گفتم،